سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/6/18
4:17 عصر

روشنفکران(2)

بدست فصل رویش در دسته

شناخت عرفانی:

علامه طباطبایی(ره) درباره این نوع معرفت می گویند: «چنین معرفتی انسانِ خداشناس را به عالَم بالا متوجه ساخته و حجت خدای پاک را در دل انسان جایگزین می کند و همه چیز را فراموش می دارد و گرداگرد همه ی آرزوهای دور و دراز وی خط بطلان می کشد و انسان را به پرستش و ستایش خدای نادیده که از هر دیدنی و شنیدنی روشن تر و آشکارتر است وا می دارد و در حقیقت هم این کشش باطنی است که مذاهب خداپرستی را در جهان انسانی به وجود آورده است. عارف کسی است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش می کند نه به امید ثواب و نه از ترس عقاب. و از اینجا روشن می شود که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر، مذهبی مستقل شمرد؛ بلکه معرفت عرفانی راهی است از راه های پرستش(پرستش از راه محبت نه از راه بیم و امید) و راهی است برای درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینی و راه تفکر عقلی.» (13)

در هر حال اصولی باید در تعریف عرفان لحاظ شود که عبارتند از:

الف) وحدت وجود     ب) عشق و محبت     ج) فنا       د) شهود و معرفت شهودی       ه) ریاضت       و) راز و رمز         ز) نزول و صعود وجود (14)

عناصر عرفان

در یک تقسیم بندی می توان تجربه های عرفانی را به دو دسته تقسیم کرد: تجربه ی سالکانه و تجربه ی عارفانه.

تجربه ی سالکانه همان طریقت است. در این تجربه، سالک در مقام عمل کارهایی انجام می دهد که او را به سوی حق تعالی سوق می دهد. به عبارت دیگر تجربه ی سالکانه همان معاملات قلبی است که باید به صورت منازل و مقامات طیّ شود. گزارش از تجربه ی سالکانه، سامان بخشِ علمِ عرفان عملی است.

تجربه ی عارفانه نیز اصطلاحی است نازل به مراحل نهایی سلوک که با طیّ آنها، مشهوداتی نصیب سالک می شود. تجربه ی عارفانه تجربه ای شهودی است که برای عارف رخ می دهد و از رهگذر آن به حقایق توحیدی دست می یابد. بنابراین تجربه ی عارفانه دو جنبه یا جهت دارد: یک جنبه ی آن به شهود مربوط است و جنبه ی دیگر به مشهودات.

عرفان نظری، در بیان مطالب وامدار تجربه ی عارفانه است؛ یعنی مشهودات نهایی را گزارش، ترجمه و توصیف می کند. بنابراین تجربه ی عارفانه از عناصر تشکیل دهنده ی عرفان نظری است اما افزون بر تجربه ی عارفانه، باید عنصر تعبیر و ترجمه را نیز افزود. پس عناصر بنیادین عرفان عبارتند از:

1) روش که همان شهود قلبی یا روحی است.

2) محتوا یعنی حقایق و معارف توحیدی که عمدتا وحدت شخصیّه و لوازم آن است.

3) ترجمه، تعبیر و توصیف. (استفاده شده از دروس استاد سید یدالله یزدان پناه)

بعد از شناخت عناصر عرفان، اینک به شرح این عناصر خواهیم پرداخت.

الف) عنصر روش (شهود)

«کشف و شهود در عرفان، به معنای اطلاع بر معانی غیبی و امور حقیقی است که در ماورای حجاب است از روی وجود یا از روی شهود.» (15)

کشف و شهود نوعی معرفت و شناخت است. البته این شناخت، حضوری و وجدانی است نه حصولی. اما راه رسیدن به شهود و یا چنین معرفتی، تزکیه و تصفیه ی روح است؛ یعنی سیر و سلوک عملی و ریاضت و عشق که ریاضت نوعا به عشق می انجامد و به اعتقاد عرفا، عشق به حق تعالی، جِبلّی و ذاتی است.

عاشقی پیداست از زاری دل             نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق زعلت ها جداست           عشق اسطرلاب اسرار خداست (16)

چنان که در لسان عرفاست که «المشاهدات مواریث المجاهدات» (17)

ب)عنصر محتوا

عنصر محتوا همان مشهودات عارف است. به تعبیر دیگر، سالک با سیر و سلوک یا جذبه، به مقام فنا و بقای پس از فنا نائل می شود. در این مقام، سالک و عارف به نحو شهودِ حق الیقینی، حقایق و معارفی را می یابد که از آن به «حقیقت» تعبیر می شود.

ج)عنصر ترجمه و تعبیر

بعد از کشف و مشاهداتی که برای عارف رخ می دهد، برای تبدیل این کشف و مشاهده به حصول، شخص عارف نیازمند به عنصر ترجمه و تعبیر است. به عبارت دیگر، لحظه ی گذر و انتقال از حضور به حصول را «ابراز» «تعبیر» «ترجمه»و«توصیف» می گویند و در حقیقت، عارف آن حقیقت مکشوف را به عبارت تبدیل می کند.

چند نکته:

نکته 1) بشر از دیرباز دریافته است که جهان، جهانی دو رویه است. رویه ی بیرونی،  رویه ی کثرت، غیر واقعی بودن، ناپایدار و فریب است و رویه ی درونی آن، رویه ی یگانگی، اصالت، پایداری و عینیت و حقانیت است. همه ی مکتب هایِ تحت تاثیر فیثاغورث، جهانِ پیدا را دروغین، فریبنده و افق تیره ای می دانستند که اشعه ی انوار الهی در آن مُنکسر شده است. (18)  

 نکته 2) عرفان مزاحم دین داری و تفکر نیست. عرفان چیزی است در طول دین و در طول فلسفه. یعنی عرفان هرگز در صدد نفی دین و نفی فلسفه و تعقل نیست بلکه مدعی آن است که انسان علاوه بر کمالات و معارفی که از راه دین و فلسفه به دست می آورد، به وسیله ی عرفان به کمالات و معارف برترِ دیگری هم دست می یابد. عرفای اسلام، حوزه ی شریعت را برای عموم مردم می پذیرند و شریعت را از حقیقت جدا نمی دانند بلکه رابطه ی آن دو را رابطه ی صورت و معنی یا ظاهر و باطن می دانند. (19)

عقل اندر حق شناسی کامل است           لیک کامل تر از او جان و دل است

گر کمال عشق می باید تو را               جز ز دل این پرده نگشاید تو را (20)  

و در نتیجه، اگر تعرّضی به علمای دین، زاهدان و فیلسوفان دارند برای آن است که قدمی فراتر نهاده و به عالم معنا هم نظری افکنده باشند و الّا رابطه ی دین، عرفان و فلسفه، رابطه ای انکار ناشدنی است. چنان که صدرای شیرازی از فلسفه ای که با عالم دین و معنا، معارض یا بی ارتباط باشد دوری جسته و لعنش کرده است: «ان الشرع و العقل متطابقان فی هذا المساله کما فی سائر الحکمیات و حاشی الشریعه الحقه الإلهیه البیضاء ان یکون احکامها مصادمه للمعارف الیقینیه الضروریه و تبا للفلسفه یکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنه (21)

 ابن ترکه می گوید: «ما نمی پذیریم که چون تجارب عرفانی فوق عقلند، دیگر عقل امکان درک آن ها را ندارد. بلی، پاره ای از حقایق پنهان، بالذات و بی واسطه برای عقل قابل وصول نیستند بلکه آن ها را با کمک گرفتن از قوه ی دیگری که از خود عقل شریف تر است در می یابد؛ اما چون با این قوه به دست آمده، آن ها نیز مانند مُدرِکات دیگر در دسترس عقل و اندیشه قرار می گیرند. هر نیرویی که معنای کلی را دریابد چه با نظر و برهان و چه از راه کشف و وجدان، حدّ و رسم عقل بر آن صدق می کند. عقل به معنای متداول آن که مبنای علوم رسمی است و از راه استدلال، از معلوم به مجهول می رسد( همان قوه فکریّه)، نباید با مطلق عقل و اندیشه ی انسان که این هم یکی از مراتب و درجات آن است، اشتباه شود.» (22)

ابن عربی می گوید: «عقل از آن جهت که مفکّر است به حدّی معین محدود است که نمی تواند از آن فراتر رود و از آن جهت که «پذیرای»حقایق است، به هیچ حدّی محدود نیست.» (23)

ملاصدرا درباره ی خود به صورت تجربه ی عینی می نویسد: «در اثر ریاضت های سخت و مجاهدت های طولانی، باطنم شعله ور و با انوار عالم ملکوت و اسرار جهان جبروت، روشن و پذیرای پرتو الطاف و عنایات خداوند شده است؛ در نتیجه به اسرار و رموزی دست یافتم که تا آن هنگام از آن ها آگاه نبودم و مسائلی برایم حل شد که از راه برهان برایم حل نشدنی مانده بود؛ بلکه هر چه تا آن روز از راه دلیل و برهان دانسته بودم، با اضافاتی از راه شهود و عیان، آشکارا دیدم و به واقعیت آن ها رسیدم.» (24)

برخی از متالّهان معاصر در امتیاز معرفت فلسفی و عقلی و عرفانی آورده اند: «فلسفه حرف می آورد و عرفان سکوت. آن، عقل را پر و بال می دهد و این، عقل را پر و بال می کَنَد. آن نور است و این نار. آن درسی بود و این در سینه. از آن دلشاد شوی و از این دلدار. از آن خداجوی شوی و از این، خداخوی. آن به خدا کشاند و این به خدا رساند. آن راه است و این مقصد. آن شجر است و این ثمر. آن فخر است و این فقر. آن کجا و این کجا؟» (25)

قیصری در مقدمه ی کتاب خود این گونه اشاره کرده است: «این طور نیست که معارف و مکاشفات عرفانی همیشه از اشتباه مصون بوده باشد؛ بلکه در بسیاری موارد، آن چه مکاشفه و شهود حقیقی به نظر می آید، در حقیقت ساخته و پرداخته ی خیال و از القائات شیطانی است که نه تنها از حقیقت پرده بر نمی دارد بلکه حقیقت را واژگونه می نمایاند و موجب گمراهی می شود. (26)

ابن ترکه می گوید: «یافته های اهل عرفان مانند ضروریات یا وجدانیات نیست که میان همگان مشترک باشد؛ بلکه بسیاری از این یافته ها مطارد و مخالف و گاهی متناقض با یکدیگر است و نمی توان این اختلاف را به مراتب تشکیکی حمل کرد؛ زیرا بسیاری از آن اختلافات، متناقض یکدیگرند؛ حال آن که اختلاف تشکیکی مراتب، هیچ گاه متناقض همدیگر نخواهد بود. از این رو باید در پی میزان و ملاکی رفت که در تشخیص این مشاهدات و مکاشفات با نفس الامر مشکلی پدید نیاید.» (27)