سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/6/18
4:18 عصر

روشنفکران(3)

بدست فصل رویش در دسته

نکته 3) «سلوک، سفری است در مسیری ناشناخته، پرنشیب و فراز و بی پایان.

هر انسانی که در این راه گام می نهد، خطر می کند. در این راه هرگونه سختی و رنج طبیعی است و اصولا راه، راه رنج و مشقت است. از همان آغاز باید از خواب و خور کاسته و بر سلامت و عافیت قلم کشید.

و اما انسان به چه دلیل تن به این همه درد و رنج بدهد؟ عواملی این کار را قابل عمل و تحمل می کنند که از جمله ی آنهاست: سریان عشق و جاذبه در سراسر هستی و گرفتاری انسان ها به طور عام در کمند این عشق و جاذبه.» (28)

حافظ که عزم و اراده ی این راه کرده، می گوید:

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد            نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد        بطالتم بس! از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین             نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت     بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد (29)

منابع و مآخذ:

1-      عده الداعی/ص216  

2-      الکافی/ج1/ص416

3-      اصطلاحات الصوفیّه/ ملا عبدالرزاق کاشانی/ص55

4-      دیوان ابن فارض/ ص82 - 102 

5-      عین نضّاخ«شرح تمهید القواعد»/ عبدالله جوادی آملی/ج1/ ص16 - 22 

6-      دیوان شمس/ غزل1713

7-      اسرارالتوحید/ ابن منوّر/ ص 297

8-      تذکره الاولیاء / عطار/ ص66

9-       اشارات/ نمط نهم

10-    مقدمه شرح فصوص و شرح تائیه/ قیصری

11-    شرح فصوص الحکم/ مقدمه فصل هفتم/ ص107

12-    نص النصوص فی شرح الفصوص/ بخش3 / رکن3 / فصل1

13-    شیعه در اسلام/ علامه سید محمدحسین طباطبایی/ ص63

14-    ر.ک: پژوهشی در نسبت دین و عرفان/ دکتر سید یحیی یثربی/ ص21

15-    قیصری/ شرح فصوص/ص127

16-    مثنوی/ دفتر اول/ بیت 109- 110  

17-    هجویری/ کشف المحجوب/ ص279

18-    تاریخ فلسفه غرب/ برتراند راسل/ ج1/ فصل 3

19-    مقدمه تائیه/ قیصری/ مقصد2/ فصل 1

20-    عطار نیشابوری/ مصیبت نامه/ ص337

21-    اسفار اربعه/ ج8/ ص303«10جلدی»

22-    ابن ترکه/ تمهید القواعد/ ص248 و 249

23-    ابن عربی/ مجموعه رسائل/ کتاب المسائل/ ج2/ ص2

24-    مقدمه اسفار اربعه/ صدرای شیرازی

25-    حسن حسن زاده آملی/ هزار و یک نکته/ ص196

26-    شرح فصوص الحکم/ص7

27-    ر.ک: ابن ترکه/ تمهید القواعد

28-    پژوهشی در نسبت دین و عرفان/ دکتر یحیی یثربی/ ص277 309

29-    دیوان حافظ / غزل شماره 135

 


88/6/18
4:17 عصر

روشنفکران(2)

بدست فصل رویش در دسته

شناخت عرفانی:

علامه طباطبایی(ره) درباره این نوع معرفت می گویند: «چنین معرفتی انسانِ خداشناس را به عالَم بالا متوجه ساخته و حجت خدای پاک را در دل انسان جایگزین می کند و همه چیز را فراموش می دارد و گرداگرد همه ی آرزوهای دور و دراز وی خط بطلان می کشد و انسان را به پرستش و ستایش خدای نادیده که از هر دیدنی و شنیدنی روشن تر و آشکارتر است وا می دارد و در حقیقت هم این کشش باطنی است که مذاهب خداپرستی را در جهان انسانی به وجود آورده است. عارف کسی است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش می کند نه به امید ثواب و نه از ترس عقاب. و از اینجا روشن می شود که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر، مذهبی مستقل شمرد؛ بلکه معرفت عرفانی راهی است از راه های پرستش(پرستش از راه محبت نه از راه بیم و امید) و راهی است برای درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینی و راه تفکر عقلی.» (13)

در هر حال اصولی باید در تعریف عرفان لحاظ شود که عبارتند از:

الف) وحدت وجود     ب) عشق و محبت     ج) فنا       د) شهود و معرفت شهودی       ه) ریاضت       و) راز و رمز         ز) نزول و صعود وجود (14)

عناصر عرفان

در یک تقسیم بندی می توان تجربه های عرفانی را به دو دسته تقسیم کرد: تجربه ی سالکانه و تجربه ی عارفانه.

تجربه ی سالکانه همان طریقت است. در این تجربه، سالک در مقام عمل کارهایی انجام می دهد که او را به سوی حق تعالی سوق می دهد. به عبارت دیگر تجربه ی سالکانه همان معاملات قلبی است که باید به صورت منازل و مقامات طیّ شود. گزارش از تجربه ی سالکانه، سامان بخشِ علمِ عرفان عملی است.

تجربه ی عارفانه نیز اصطلاحی است نازل به مراحل نهایی سلوک که با طیّ آنها، مشهوداتی نصیب سالک می شود. تجربه ی عارفانه تجربه ای شهودی است که برای عارف رخ می دهد و از رهگذر آن به حقایق توحیدی دست می یابد. بنابراین تجربه ی عارفانه دو جنبه یا جهت دارد: یک جنبه ی آن به شهود مربوط است و جنبه ی دیگر به مشهودات.

عرفان نظری، در بیان مطالب وامدار تجربه ی عارفانه است؛ یعنی مشهودات نهایی را گزارش، ترجمه و توصیف می کند. بنابراین تجربه ی عارفانه از عناصر تشکیل دهنده ی عرفان نظری است اما افزون بر تجربه ی عارفانه، باید عنصر تعبیر و ترجمه را نیز افزود. پس عناصر بنیادین عرفان عبارتند از:

1) روش که همان شهود قلبی یا روحی است.

2) محتوا یعنی حقایق و معارف توحیدی که عمدتا وحدت شخصیّه و لوازم آن است.

3) ترجمه، تعبیر و توصیف. (استفاده شده از دروس استاد سید یدالله یزدان پناه)

بعد از شناخت عناصر عرفان، اینک به شرح این عناصر خواهیم پرداخت.

الف) عنصر روش (شهود)

«کشف و شهود در عرفان، به معنای اطلاع بر معانی غیبی و امور حقیقی است که در ماورای حجاب است از روی وجود یا از روی شهود.» (15)

کشف و شهود نوعی معرفت و شناخت است. البته این شناخت، حضوری و وجدانی است نه حصولی. اما راه رسیدن به شهود و یا چنین معرفتی، تزکیه و تصفیه ی روح است؛ یعنی سیر و سلوک عملی و ریاضت و عشق که ریاضت نوعا به عشق می انجامد و به اعتقاد عرفا، عشق به حق تعالی، جِبلّی و ذاتی است.

عاشقی پیداست از زاری دل             نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق زعلت ها جداست           عشق اسطرلاب اسرار خداست (16)

چنان که در لسان عرفاست که «المشاهدات مواریث المجاهدات» (17)

ب)عنصر محتوا

عنصر محتوا همان مشهودات عارف است. به تعبیر دیگر، سالک با سیر و سلوک یا جذبه، به مقام فنا و بقای پس از فنا نائل می شود. در این مقام، سالک و عارف به نحو شهودِ حق الیقینی، حقایق و معارفی را می یابد که از آن به «حقیقت» تعبیر می شود.

ج)عنصر ترجمه و تعبیر

بعد از کشف و مشاهداتی که برای عارف رخ می دهد، برای تبدیل این کشف و مشاهده به حصول، شخص عارف نیازمند به عنصر ترجمه و تعبیر است. به عبارت دیگر، لحظه ی گذر و انتقال از حضور به حصول را «ابراز» «تعبیر» «ترجمه»و«توصیف» می گویند و در حقیقت، عارف آن حقیقت مکشوف را به عبارت تبدیل می کند.

چند نکته:

نکته 1) بشر از دیرباز دریافته است که جهان، جهانی دو رویه است. رویه ی بیرونی،  رویه ی کثرت، غیر واقعی بودن، ناپایدار و فریب است و رویه ی درونی آن، رویه ی یگانگی، اصالت، پایداری و عینیت و حقانیت است. همه ی مکتب هایِ تحت تاثیر فیثاغورث، جهانِ پیدا را دروغین، فریبنده و افق تیره ای می دانستند که اشعه ی انوار الهی در آن مُنکسر شده است. (18)  

 نکته 2) عرفان مزاحم دین داری و تفکر نیست. عرفان چیزی است در طول دین و در طول فلسفه. یعنی عرفان هرگز در صدد نفی دین و نفی فلسفه و تعقل نیست بلکه مدعی آن است که انسان علاوه بر کمالات و معارفی که از راه دین و فلسفه به دست می آورد، به وسیله ی عرفان به کمالات و معارف برترِ دیگری هم دست می یابد. عرفای اسلام، حوزه ی شریعت را برای عموم مردم می پذیرند و شریعت را از حقیقت جدا نمی دانند بلکه رابطه ی آن دو را رابطه ی صورت و معنی یا ظاهر و باطن می دانند. (19)

عقل اندر حق شناسی کامل است           لیک کامل تر از او جان و دل است

گر کمال عشق می باید تو را               جز ز دل این پرده نگشاید تو را (20)  

و در نتیجه، اگر تعرّضی به علمای دین، زاهدان و فیلسوفان دارند برای آن است که قدمی فراتر نهاده و به عالم معنا هم نظری افکنده باشند و الّا رابطه ی دین، عرفان و فلسفه، رابطه ای انکار ناشدنی است. چنان که صدرای شیرازی از فلسفه ای که با عالم دین و معنا، معارض یا بی ارتباط باشد دوری جسته و لعنش کرده است: «ان الشرع و العقل متطابقان فی هذا المساله کما فی سائر الحکمیات و حاشی الشریعه الحقه الإلهیه البیضاء ان یکون احکامها مصادمه للمعارف الیقینیه الضروریه و تبا للفلسفه یکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنه (21)

 ابن ترکه می گوید: «ما نمی پذیریم که چون تجارب عرفانی فوق عقلند، دیگر عقل امکان درک آن ها را ندارد. بلی، پاره ای از حقایق پنهان، بالذات و بی واسطه برای عقل قابل وصول نیستند بلکه آن ها را با کمک گرفتن از قوه ی دیگری که از خود عقل شریف تر است در می یابد؛ اما چون با این قوه به دست آمده، آن ها نیز مانند مُدرِکات دیگر در دسترس عقل و اندیشه قرار می گیرند. هر نیرویی که معنای کلی را دریابد چه با نظر و برهان و چه از راه کشف و وجدان، حدّ و رسم عقل بر آن صدق می کند. عقل به معنای متداول آن که مبنای علوم رسمی است و از راه استدلال، از معلوم به مجهول می رسد( همان قوه فکریّه)، نباید با مطلق عقل و اندیشه ی انسان که این هم یکی از مراتب و درجات آن است، اشتباه شود.» (22)

ابن عربی می گوید: «عقل از آن جهت که مفکّر است به حدّی معین محدود است که نمی تواند از آن فراتر رود و از آن جهت که «پذیرای»حقایق است، به هیچ حدّی محدود نیست.» (23)

ملاصدرا درباره ی خود به صورت تجربه ی عینی می نویسد: «در اثر ریاضت های سخت و مجاهدت های طولانی، باطنم شعله ور و با انوار عالم ملکوت و اسرار جهان جبروت، روشن و پذیرای پرتو الطاف و عنایات خداوند شده است؛ در نتیجه به اسرار و رموزی دست یافتم که تا آن هنگام از آن ها آگاه نبودم و مسائلی برایم حل شد که از راه برهان برایم حل نشدنی مانده بود؛ بلکه هر چه تا آن روز از راه دلیل و برهان دانسته بودم، با اضافاتی از راه شهود و عیان، آشکارا دیدم و به واقعیت آن ها رسیدم.» (24)

برخی از متالّهان معاصر در امتیاز معرفت فلسفی و عقلی و عرفانی آورده اند: «فلسفه حرف می آورد و عرفان سکوت. آن، عقل را پر و بال می دهد و این، عقل را پر و بال می کَنَد. آن نور است و این نار. آن درسی بود و این در سینه. از آن دلشاد شوی و از این دلدار. از آن خداجوی شوی و از این، خداخوی. آن به خدا کشاند و این به خدا رساند. آن راه است و این مقصد. آن شجر است و این ثمر. آن فخر است و این فقر. آن کجا و این کجا؟» (25)

قیصری در مقدمه ی کتاب خود این گونه اشاره کرده است: «این طور نیست که معارف و مکاشفات عرفانی همیشه از اشتباه مصون بوده باشد؛ بلکه در بسیاری موارد، آن چه مکاشفه و شهود حقیقی به نظر می آید، در حقیقت ساخته و پرداخته ی خیال و از القائات شیطانی است که نه تنها از حقیقت پرده بر نمی دارد بلکه حقیقت را واژگونه می نمایاند و موجب گمراهی می شود. (26)

ابن ترکه می گوید: «یافته های اهل عرفان مانند ضروریات یا وجدانیات نیست که میان همگان مشترک باشد؛ بلکه بسیاری از این یافته ها مطارد و مخالف و گاهی متناقض با یکدیگر است و نمی توان این اختلاف را به مراتب تشکیکی حمل کرد؛ زیرا بسیاری از آن اختلافات، متناقض یکدیگرند؛ حال آن که اختلاف تشکیکی مراتب، هیچ گاه متناقض همدیگر نخواهد بود. از این رو باید در پی میزان و ملاکی رفت که در تشخیص این مشاهدات و مکاشفات با نفس الامر مشکلی پدید نیاید.» (27)


88/6/18
4:16 عصر

پیامبران روشنفکران

بدست فصل رویش در دسته

پیامبران،عارفان و روشنفکران

(قسمت دوم)

مقدمه

بحث پیش رو به عنوان یک بحث مقدماتی است که برای تبیین مطالب آینده ضروری می باشد. ما در بخش اول نوشتار به مفاهیمی همچون پیامبری، روشنفکری، وحی و... پرداختیم و در نوشتار حاضر به بررسی مفهوم عرفان و عارف خواهیم پرداخت و در ادامه به تفاوت آگاهی های این سه (پیامبران، عارفان و روشنفکران) و سپس به انقطاع ناپذیری ولایت و تبیین خلط وحی و تجربه های عرفانی خواهیم پرداخت.

عارف کیست؟

عارف آن کسی است که در پرتو عبودیت راه می پیماید و واصلِ درگاه یار و خلوت نشین و خالص شده ی بارگاه حضرت ربّ است. در پرتو نور حق، اسفار اربعه پیموده و درون از غیر حق پاک کرده است. چون زبان گشاید حکمت فرو آورد و چون لب فرو بندد سیر باطنی کند.

« من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه» (1)   

و سرّ الاسرارِ حرکت عارف محبت است و غایت حرکت حبّی، خداوند. در این راستا انسان کاملی گردد که حبیب حضرت جلَّ و أعلاست «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی* یحببکم الله» (آل عمران/31) و آن محبتی که هم آغاز راه است و هم پایان راه و هم خود راه، محبت خاندان حضرت رسول ختمی مرتبت است که مزد رسالتش را آن قرار داد. «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودّه فی القربی» (شوری/23) تا در سایه آن راه بپویند و به سر منزل هستی برسند و این خود به نفع خود امت است.

آری سرّ انتفاع محبان از مودّت اهل بیت عصمت (علیهم السلام) آن است که امامت، صراط مستقیم خداست و تولّی از آنان همان پیمودن راه مستقیم الهی است «علیّ(ع) هو صراط المستقیم» (2)

«محبت اصیل وقف محبّ اصیل و محبوب اصلی است و آن حب خدا به ذات خویش است که از آن به«المحبه الاصیلیّه» یاد می شود.» (3)

بندگان وی دوستی او را در سر می پرورانند و دل متیّم از محبت او را مسئلت می کنند «و قلبی بحبک متیّما» (دعای کمیل)، لیکن حُبّ مظاهر تام او یعنی عترت طاهرین(ع)، نزدیک ترین راه نیل به محبت آن محبوب بالذات است.

فمن لم یمت فی حبه لم یعش به             و دون اجتناء النحل ما جنت النحل

«کسی که در راه محبوب راستین به کام مرگ رفت حق دوستی را ادا کرد و مدعیان محبت بدانند که هرگز چشمی که با سرمه سیاه شد همتای چشمان مشکی نخواهد بود».

علی نفسه فلیبک من ضاع عمره            و لیس له فیها نصیب و لا سهم

«کسی که عمر او دون می محبت حبیب خدا ضایع شد بر سوگ خویش بنالد که سهم و نصیبی از عالم نبرده است».

و لو ان کل الحسن تکمل صوره            و رآه کان مهلّلا و مکبّرا (4)

« اگر تمام زیبایی های صحنه ما سوی الله به یک صورت درآید و آن محبوب حقیقی را ببیند، مدهوشانه « لا اله الا الله» و« الله اکبر» می گوید». (5)

آشنایان کوی مودّت خداوندِ وَدود، جز دوستی او و دوستی خلیفه های  کامل او به چیزی بسنده نمی کنند؛ یعنی نه تنها به نظام کیهانی خرسند نیستند بلکه به دوستی فرشتگان هم اکتفا نمی کنند.

ما قصر و چار طاق برین عرصه ی فنا            چون عاد و چون ثمود مقرنس  نمی کنیم

جز صدر قصر عشق در آن ساعت خلود       چون نوح و چون خلیل موسس نمی کنیم

ما را مطار زان سوی قاف است در شکار      ما قصد صید مرده چو کرکس نمی کنیم (6)

عرفان چیست؟

از عرفان تعاریف مختلفی صورت گرفته است.

1- برخی عرفان را بر اساس اعمال عارفان تعریف کرده اند؛ مانند این که ابوسعید ابوالخیر می گوید: تصوّف آن است که آنچه در سر داری بِنَهی و آنچه در کف داری بدَهی و آنچه بر تو آید نَجَهی. (7)

2- برخی نیز عرفان را بر اساس اهداف تعریف کرده اند؛ مانند این که ابومحمد رویم می گوید: توحید حقیقی آن است که فانی شوید در ولای او، از هوای خود در وفای او، از جفای خود تا فانی شوی کل به کل. (8)

 3- و برخی دیگر به تناسب مخاطبان خود عرفان را شناسانده اند.

 4- ابن سینا عرفان را بر اساس مجموعه ای از اعمال، اخلاق، رفتار، اهداف و نتایج تعریف کرده و بر این اعتقاد است که: «عرفان با جداسازی ذات از شواغل آغاز شده و با دست افشاندن به ماسِوی ادامه یافته و با دست شستن از خویش و سرانجام با خدا رفتار کردن خویش و رسیدن به مقام جمع که جمع صفات حق است برای ذاتی که همراه با صدق ارادت است، پیش رفته، آنگاه با تخلّق به اخلاق ربوبی و رسیدن به حقیقت واحد، سپس با«وقوف» به کمال می رسد.» (9)

5- از قرن ششم هجری نیز که جدال های کلامی از طرفی و بحث های عرفانی (که بعداً به عنوان عرفان نظری مطرح شد) از طرف دیگر، به جای فلسفه ی سرکوب شده وسعت می یافت، تعریف هایی از عرفان به عمل آمد که کاملا متأثر از فلسفه و کلام بود. مانند تعریف قیصری: «عرفان عبارت است از: علم بر حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبداء و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس از تنگناهای قید و بند جزئیت و پیوستن آن به مبداء خویش و اتصاف وی به نَعت اطلاق و کلیت.» (10)

و کشف عرفانی: «علم بر معانی غیبی و امور حقیقی است که از روی وجود (حق الیقین) یا از روی شهود (عین الیقین) ورای حجاب قرار دارد.» (11)

چنانچه عارف نامدار سید حیدر آملی می گوید: «معرفت نزد صوفیه چیزی است که برای اهلش فقط از جانب خدا به صورت وحی یا الهام یا کشف، کشف می شود.» (12)

 


88/6/15
11:20 صبح

دنیا بیستون است(متن نوشته ادبی)

بدست فصل رویش در دسته

دنیا بیستون است، اما فرهاد ندارد

دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد، و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است.
مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد. دیگر کسی نقشی بر این سینه ی سخت و ستبر نمی زند.
دنیا بیستون است و روی هر ستون، عفریت فرهادکُش نشسته است. هر روز پایین می آید و در گوش ات نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد. و جهان تلخ می شود.
تو اما باور نکن. عفریت فرهادکُش دروغ می گوید. زیرا که تا عشق هست، شیرین هست.
عشق اما گاهی سخت می شود؛ آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید.
روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردّی از عشق گذاشت، و گرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت.
ما فرهادیم و دیگران به ما می خندند. ما فرهادیم و می خواهیم بر صخره های این دنیا، جویی از شیر و جویی از عسل بکشیم؛ از ملکوت تا مغاک. عشق، شیر و عشق، شکر؛ عشق، قند و عشق، عسل. شیر و شکر و قند و عسل و عشق، نه در دست شیرین که در دستان خسرو است.
خسرو ما اما خداوند است.
ما به عشق این خسرو است که در بیستون دنیا مانده ایم.
ما به عشق این خسرو است که تیشه به ریشه ی هر چه سنگ و صخره می زنیم.
ما به عشق این خسرو ...
و گرنه شیرین بهانه است
ما می رقصیم و بیستون می رقصد.
ما می خندیم و بیستون می خندد. بگذار دیگران هم به ما بخندند. آنها که نمی دانند خسرو ما چقدر شیرین است !
عرفان نظر آهاری

 


88/6/15
11:19 صبح

دویدن بیاموز( متن نوشته ادبی)

بدست فصل رویش در دسته

دویدن بیاموز، پرواز را و اشتیاق را

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی، پرواز را.
راه رفتن بیاموز؛ زیرا راه هایی که می روی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.

دویدن بیاموز؛ چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه ی فاصله ی زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند؛ زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند؛ زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند؛ زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کِرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گِل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی، پرواز را.

راه رفتن بیاموز؛ زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز؛ زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدَوی. و پرواز را یاد بگیر؛ زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.
 عرفان نظر آهاری

 


<      1   2   3   4   5      >