سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/6/18
4:16 عصر

پیامبران روشنفکران

بدست فصل رویش در دسته

پیامبران،عارفان و روشنفکران

(قسمت دوم)

مقدمه

بحث پیش رو به عنوان یک بحث مقدماتی است که برای تبیین مطالب آینده ضروری می باشد. ما در بخش اول نوشتار به مفاهیمی همچون پیامبری، روشنفکری، وحی و... پرداختیم و در نوشتار حاضر به بررسی مفهوم عرفان و عارف خواهیم پرداخت و در ادامه به تفاوت آگاهی های این سه (پیامبران، عارفان و روشنفکران) و سپس به انقطاع ناپذیری ولایت و تبیین خلط وحی و تجربه های عرفانی خواهیم پرداخت.

عارف کیست؟

عارف آن کسی است که در پرتو عبودیت راه می پیماید و واصلِ درگاه یار و خلوت نشین و خالص شده ی بارگاه حضرت ربّ است. در پرتو نور حق، اسفار اربعه پیموده و درون از غیر حق پاک کرده است. چون زبان گشاید حکمت فرو آورد و چون لب فرو بندد سیر باطنی کند.

« من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه» (1)   

و سرّ الاسرارِ حرکت عارف محبت است و غایت حرکت حبّی، خداوند. در این راستا انسان کاملی گردد که حبیب حضرت جلَّ و أعلاست «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی* یحببکم الله» (آل عمران/31) و آن محبتی که هم آغاز راه است و هم پایان راه و هم خود راه، محبت خاندان حضرت رسول ختمی مرتبت است که مزد رسالتش را آن قرار داد. «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودّه فی القربی» (شوری/23) تا در سایه آن راه بپویند و به سر منزل هستی برسند و این خود به نفع خود امت است.

آری سرّ انتفاع محبان از مودّت اهل بیت عصمت (علیهم السلام) آن است که امامت، صراط مستقیم خداست و تولّی از آنان همان پیمودن راه مستقیم الهی است «علیّ(ع) هو صراط المستقیم» (2)

«محبت اصیل وقف محبّ اصیل و محبوب اصلی است و آن حب خدا به ذات خویش است که از آن به«المحبه الاصیلیّه» یاد می شود.» (3)

بندگان وی دوستی او را در سر می پرورانند و دل متیّم از محبت او را مسئلت می کنند «و قلبی بحبک متیّما» (دعای کمیل)، لیکن حُبّ مظاهر تام او یعنی عترت طاهرین(ع)، نزدیک ترین راه نیل به محبت آن محبوب بالذات است.

فمن لم یمت فی حبه لم یعش به             و دون اجتناء النحل ما جنت النحل

«کسی که در راه محبوب راستین به کام مرگ رفت حق دوستی را ادا کرد و مدعیان محبت بدانند که هرگز چشمی که با سرمه سیاه شد همتای چشمان مشکی نخواهد بود».

علی نفسه فلیبک من ضاع عمره            و لیس له فیها نصیب و لا سهم

«کسی که عمر او دون می محبت حبیب خدا ضایع شد بر سوگ خویش بنالد که سهم و نصیبی از عالم نبرده است».

و لو ان کل الحسن تکمل صوره            و رآه کان مهلّلا و مکبّرا (4)

« اگر تمام زیبایی های صحنه ما سوی الله به یک صورت درآید و آن محبوب حقیقی را ببیند، مدهوشانه « لا اله الا الله» و« الله اکبر» می گوید». (5)

آشنایان کوی مودّت خداوندِ وَدود، جز دوستی او و دوستی خلیفه های  کامل او به چیزی بسنده نمی کنند؛ یعنی نه تنها به نظام کیهانی خرسند نیستند بلکه به دوستی فرشتگان هم اکتفا نمی کنند.

ما قصر و چار طاق برین عرصه ی فنا            چون عاد و چون ثمود مقرنس  نمی کنیم

جز صدر قصر عشق در آن ساعت خلود       چون نوح و چون خلیل موسس نمی کنیم

ما را مطار زان سوی قاف است در شکار      ما قصد صید مرده چو کرکس نمی کنیم (6)

عرفان چیست؟

از عرفان تعاریف مختلفی صورت گرفته است.

1- برخی عرفان را بر اساس اعمال عارفان تعریف کرده اند؛ مانند این که ابوسعید ابوالخیر می گوید: تصوّف آن است که آنچه در سر داری بِنَهی و آنچه در کف داری بدَهی و آنچه بر تو آید نَجَهی. (7)

2- برخی نیز عرفان را بر اساس اهداف تعریف کرده اند؛ مانند این که ابومحمد رویم می گوید: توحید حقیقی آن است که فانی شوید در ولای او، از هوای خود در وفای او، از جفای خود تا فانی شوی کل به کل. (8)

 3- و برخی دیگر به تناسب مخاطبان خود عرفان را شناسانده اند.

 4- ابن سینا عرفان را بر اساس مجموعه ای از اعمال، اخلاق، رفتار، اهداف و نتایج تعریف کرده و بر این اعتقاد است که: «عرفان با جداسازی ذات از شواغل آغاز شده و با دست افشاندن به ماسِوی ادامه یافته و با دست شستن از خویش و سرانجام با خدا رفتار کردن خویش و رسیدن به مقام جمع که جمع صفات حق است برای ذاتی که همراه با صدق ارادت است، پیش رفته، آنگاه با تخلّق به اخلاق ربوبی و رسیدن به حقیقت واحد، سپس با«وقوف» به کمال می رسد.» (9)

5- از قرن ششم هجری نیز که جدال های کلامی از طرفی و بحث های عرفانی (که بعداً به عنوان عرفان نظری مطرح شد) از طرف دیگر، به جای فلسفه ی سرکوب شده وسعت می یافت، تعریف هایی از عرفان به عمل آمد که کاملا متأثر از فلسفه و کلام بود. مانند تعریف قیصری: «عرفان عبارت است از: علم بر حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبداء و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس از تنگناهای قید و بند جزئیت و پیوستن آن به مبداء خویش و اتصاف وی به نَعت اطلاق و کلیت.» (10)

و کشف عرفانی: «علم بر معانی غیبی و امور حقیقی است که از روی وجود (حق الیقین) یا از روی شهود (عین الیقین) ورای حجاب قرار دارد.» (11)

چنانچه عارف نامدار سید حیدر آملی می گوید: «معرفت نزد صوفیه چیزی است که برای اهلش فقط از جانب خدا به صورت وحی یا الهام یا کشف، کشف می شود.» (12)

 


88/6/15
11:20 صبح

دنیا بیستون است(متن نوشته ادبی)

بدست فصل رویش در دسته

دنیا بیستون است، اما فرهاد ندارد

دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد، و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است.
مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد. دیگر کسی نقشی بر این سینه ی سخت و ستبر نمی زند.
دنیا بیستون است و روی هر ستون، عفریت فرهادکُش نشسته است. هر روز پایین می آید و در گوش ات نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد. و جهان تلخ می شود.
تو اما باور نکن. عفریت فرهادکُش دروغ می گوید. زیرا که تا عشق هست، شیرین هست.
عشق اما گاهی سخت می شود؛ آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید.
روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردّی از عشق گذاشت، و گرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت.
ما فرهادیم و دیگران به ما می خندند. ما فرهادیم و می خواهیم بر صخره های این دنیا، جویی از شیر و جویی از عسل بکشیم؛ از ملکوت تا مغاک. عشق، شیر و عشق، شکر؛ عشق، قند و عشق، عسل. شیر و شکر و قند و عسل و عشق، نه در دست شیرین که در دستان خسرو است.
خسرو ما اما خداوند است.
ما به عشق این خسرو است که در بیستون دنیا مانده ایم.
ما به عشق این خسرو است که تیشه به ریشه ی هر چه سنگ و صخره می زنیم.
ما به عشق این خسرو ...
و گرنه شیرین بهانه است
ما می رقصیم و بیستون می رقصد.
ما می خندیم و بیستون می خندد. بگذار دیگران هم به ما بخندند. آنها که نمی دانند خسرو ما چقدر شیرین است !
عرفان نظر آهاری

 


88/6/15
11:19 صبح

دویدن بیاموز( متن نوشته ادبی)

بدست فصل رویش در دسته

دویدن بیاموز، پرواز را و اشتیاق را

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی، پرواز را.
راه رفتن بیاموز؛ زیرا راه هایی که می روی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.

دویدن بیاموز؛ چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه ی فاصله ی زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند؛ زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند؛ زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند؛ زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کِرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گِل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی، پرواز را.

راه رفتن بیاموز؛ زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز؛ زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدَوی. و پرواز را یاد بگیر؛ زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.
 عرفان نظر آهاری

 


88/6/15
11:18 صبح

شعر

بدست فصل رویش در دسته

صدا بی صدا

تو صدا میزنی

و من دست هایم

در جیب های خالی ام

گم می شود

من چگونه تو را

پیدا کنم

وقتی در جیب هایم گم شده ام؟!

 

اطلسی ها! چه خبر؟

اطلسی ها چه خبر؟

بسته اید بار سفر

مثل اینکه دلتان افسرده است

رنگ تان پژمرده است

مگر این باد کویر، به تن تان خورده است؟!

اطلسی ها چه خبر؟

من از این رفتن تان بی خبرم

من هنوز پشت دیوار شما منتطرم

که زمستان برود

که زمستان برود

عاشقانه

خودم را عاشقانه صدا می زنم

و

احساس شیشه ایم انگار

در تنهائیم ترک می خورد

م . نیلوفری

 

حباب

جهان دهکده ای، اضطراب انسانها

هجوم وحشت و بحران، عذاب انسانها

مبانی نظری، ایسم های رنج آور

و گفت و گوی تمدن مآب انسانها

و گفت و گوی جهانی، تب دموکراسی

کنار کوره ی مرگ و مذاب انسانها

مدینه یا مدنیت؟ نه پس مدرنیته

کجا نوشته شد آیا کتاب انسانها؟

بلوک غرب، جنایت، جهان یک قطبی

و روی سوزن قدرت، حباب انسانها

شروع عصر حقوق بشر، پرانتز باز

مساوی است حقوق طناب انسانها

کدام دهکده؟ این اولین بیابان است

 که می رسد به کویر و سراب انسانها

چه فرق می کند انسان، سپید، زرد، سیاه

چه فرق می کند آیا نقاب انسانها؟

زمین به دور سرم چرخ می خورد از چیست؟

 هجوم عقربه ها و شتاب انسانها

در انتظار تو تا چند پاکت سیگار

چه وقت می رسی ای آفتاب انسانها؟

                                  هادی خوانساری

و چه کس می داند

و چه کس می داند

راز نشکفتن این غنچه ی پژمرده ی دل

راز تنهایی این سرو بلند؟

و چه کس خواهد گفت

حسّ این خانه ی بی پنجره را

حس این مرغ گرفتار قفس؟

و چه کس می گرید

از برای دل تنها و غریب

از برای غم هر روزه ی بی همنفسی؟

و چه کس می پرسد

حال آن سنگ که از قله به پایین افتاد

حال آن قطره که از جوی به بیرون افتاد؟

                                   حسین منهجی


88/6/15
11:17 صبح

کلاس عشق( متن نوشته ادبی)

بدست فصل رویش در دسته

کلاس عشق

چشم هایم را بسته ام....

                           به روی همه چیز و همه کس...!

اما اشتباه نکن که من تو را از جان عزیزتر می دانَمَت.

وقتی به تو می اندیشم

خوشبختی فاصله اش را با من، با واحد میلی متر اندازه می گیرد.

تو روی زمینی... همین جا، در همین نزدیکی.

فراموش کردنت غیر ممکن است؛

                                                    چرا که تو معلم کلاس عشقی

                                                     و غیبت در کلاس تو امکان ندارد.

پشت در کلاس نوشته اند: غیبت ممنوع!

اما حالا همه ی شاگردانت زانوی غم بغل گرفته اند...

 سکوت بر در و دیوار کلاسمان زار می زند...

گویی دنیا ایستاده است تا تو با صدای قدمهایت، تیک تیکِ زمان را معنا دهی!

همه به دَرِ کلاس چشم دوخته ایم که ناگهان ناظم با لحنی حاکی از بغض و اندوه، فریاد می زند:

معلّم کلاس عشق نیامده! او غایب است!؟

آغاز سال تحصیلی است و شاگردان بی قرار دیدن معلم کلاس عشق.

                                                         « از درسهایمان عقب می مانیم...آقا بیا! »

سید محسن بابایی

 


<   <<   6   7   8   9      >